عشق
اي نگارم كه دلم عاشق و ديوانه توست
مرغ عشقم همه بر در خانه توست
اي شب تار كه همه مقصود و نيازم همه توست
من چه سازم كه نگارم غرضش بوسه توست
تو نه آني كه بخوابم رخت از ياد رود
يا كه در ظلمت شب پيچش گيسوي تو با باد رود
راستي يادش بخير آن شبي كه آغوشت مرا سجاده بود
لحظه بوسيدنت قلبم زشوق ايستاده بود
هر چه مي گفتي نترس اي آشنا كس آگاه نيست
غير من با تو خدا و ماه نيست
من وتو خود محرم و ماه و خدا هم حاضرند
اخمهايت باز كن دستهاي تو در عتشبازي ماهرند
اين سخنها را كه گفتي قلبم آرام شد
عقل من در جنگ با احساس تو ناكام شد
ساعتي چند به هم قصه مجنون جفا كش گفتيم
از سياوش كه براي هدفش رفت در آتش گفتيم
حال تنها ماندهام با صد هزاران خاطره
نيست دريادم بجز زجر و سكوت و دلهره
خاطراتي كه به من قدرت و نيرو مي دهد
قايق بر گِل نشسته بوي پارو مي دهد

خنده ی آدما همیشه از دلخوشی نیست گاهی شکستن دلی کمتر از ادم کشی نیست گاهی دل انقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره یه حرف ساده هم گاهی چقدر غم میاره.